دانشکده 20 قضائی دولت قرار بگیرند. بنابراین، برای اکثر این زنان مسئله ا ین نیستکه به دولت نزدیکشوند یا نشوند؛ این دولت استکه فقط وقتی به سراغشان می آید که می خواهد هدف بی رحمی قرارشان دهد. به این ترتیب، آیا نمی توان گفت که «محافظت شدن» توسط همان قدرتی که می ترسیم ما را آماج خشونت قرار دهد، نتیجه اش تداوم یافتن همان بی قدرت ی و وابستگی ای است که تجربه ی اکثر زنان را در دوره ها و فرهنگ های مختلف رقم زده است؟ تجربه ی زندگی روزمره ی زن جهان سومی می گوید وقتی با قدرت خشن دولتی روبه رو هستیم، شاید تفاوتِ گرفتن یا نگرفتن رأی دادگاهی که ما را از آن خشونت «محافظت» می کند، فرق بین مر گ و زندگی باشد. دیگر اینکه مسئله برای زن جهان سومی در اصل نزدیک شدن به دولت یا «طلب حمایت» دولت نیست، بلکه مبارزه با خشونت دولت است. شکل های چنین مبارزه ای ممکن است از کشوری تا کشور دیگر متفاوت باشند، اما صورت درست طرح مسئله این است و نادیده گرفتن آن می ت واند به معنی کم اهمیت انگاشتن زندگی میلیون ها زن باشد. از این بدتر این مسیر به بی عملی و پوچ انگاری ختم می شود. مبارزات زنان جهان سوم مدام در معرض آگاهی یافتن از محدودیت های جدیدی است که نظم حکومتی علیه آنها وضع می کند. به همین دل یل زنان همواره مبارزاتشان را به جبهه های مختلف می کشانند تا از حمایت های متفاوتی که نهادهای حاکم در اختیارشان نمی گذارند، بهره مند شوند. با این تفاصیل باید گفت که مسئله ی با دولت یا علیه آن بودن نیازمند نگاهی تازه است.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2