دانشکده 42 گزینشچنین مسائلی مستلزم داشتن دید روشنی به این موضوع بود که هرقدر هم آرمان ها رادیکال باشند، باز هم باید پذیرفت مسیر تغییر اجتماعی، مسیری بسیار طولانی استو برای پیمودن این مسیر، می توان از دولت«استفاده کرد». یعنی ان تخاب کارکردن با دولت، خصوصاً از سوی فمینیست های رادیکال، ناشی از نوعی عمل گرایی و واقع گرایی سیاسی بود. همان طور که کریس رونالدز ، حقوق دان و فمینیست استرالیایی، که کوشش فراوان و مثمر ثمری در تد وین قوانین ضدتبعیض داشته، در مصاحبه با آیزنشتاین گفته، فمینیست هایی که انتخاب کردند با دولت کار کنند، می دانستند که برای طی مسیر اصلاح اجتماعی: باید راجع به اولویت ها تصمیم بگیریم و باید ببینیم چه چیزهایی را می توان به دست آورد... اگر می کوشیم ساختارهای جامعه را چنان تغییر دهیم که زنان دیگر همواره محروم و مورد تبعیض نباشند، همان کاری که به باور من باید به عنوان فمینیست برای انجامش بکوشیم، پس باید به سراغ مسائل اساسی برویم. و اساسی ترین مسئله، استقلال اقتصادی زنان است. این فمینیست ها درعین حال می دانستند که در این مسیر، با استفاده از ابزار دولت صرفاً به تغییراتی کوچک، اما مهم، دست می یابند. دموکراسی مشارکتی در برابرسلسله مراتب از دهه ی ۱۹۶۰ و بر اساس مباحث برآمده از سنت « چپ نو»، ا ین تلقی در میان فمینیست های غربی جا افتاده بود که فمینیسم باید ضدسلسله مراتب باشد. ضدیت با سلسله مراتب به شکل بندیسیاسی دموکراسی مشارکتی می انجامید: یعنی وضعیتی که در آن همه ی اعضای گروه حق رأی و اظهارنظر داشته باشند و تصمیمات با حصول توافق پس از بحث کافی گرفته شود. با توجه به
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2