102 چرا علیه حجاب شوریدم کنند. کارت را گرفتم و رسید آن را امضا کردم. آن را با واریز پول شارژ می پیاده راه افتادیم تا مرا تحویل زندان دهند. کردیم، در حالیکه یک من و مأمور زن جلوتر از دو مأمور مرد حرکت می تاپ در دست داشتم. یکی از مردان با پشتی بر پشت و یک کیف لپ کوله صدای بلند به مأمور زنگفت:کیف را از دستش بگیر. منظور او این بودکه مأمور زن به منکمککند و آن زن بلافاصلهکیفم راگرفت. یکی از مأموران دوان دوان به سویم آمد و گفت: خانم، صبر کنید. به زندان نروید، بگذارید تان بیایند و برایتان وثیقه و کفالت زنگ بزنیم یکی از افراد فامیل و خانواده حوصله بود. گفتم: نه، لازم نیست. آنها بگذارند. به نظرم او همان مأمور کم خواستند مرا تحویل زندان بدهند رسیدند و از اینکه می نگران به نظر می کردم. ناراحت بودند. من احساس آنان را به خوبی از صدایشان درک می ورود به زندان شد. یک بطری آن روز از صبح دهانم به طرزی غیرعادی خشک می کوچک آب همراه خود داشتم و برای آنکه تمام نشود، دائما فقط با چند کردم. مأموران مرا تحویل مأمور زندان دادند و قطره آب، دهانم را تر می حوصله رفتند. مأمور زنی که مرا تحویل گرفت، اخلاقش شبیه آن مأمور بی ی وسایلم را گرفت و با دقت بود. او مرا برای بازرسی به اتاقی برد. همه وارسی کرد. سپس آنجا را ترک کرد و بعد از مدتی تقریبا طولانی بازگشت. من همچنان ایستاده بودم. های کوچکی که در آنها یک کیلو ی پلاستیکی، از آن کیسه او یک کیسه خریم، به من داد تا فقط داروها و یکی دو تکه لباس در آن بگذارم میوه می و اجازه نداد که باقی لوازم شخصی و مورد نیازم را با خودم به بند ببرم. دلم پشتی ماند و سوختکه سنگ پای نوییکه برای زندان خریده بودم، در کوله کرم و جوراب و برس و اینگونه لوازم نیز کنار آن ماندند.گفتم: بگذار سنگ
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2