106 چرا علیه حجاب شوریدم روزه بود خواستم مواظب خودش باشد و با آرامش خاطر افطار کند. او گفت اند. ها خبر را منتشر کرده ی رسانه ی بازداشتم مصاحبهکرده و همه که درباره ی با رد و بدل کردن همین مقدار اطلاعات سه دقیقه تمام شد. با کیسه کوچکیکه وسایل مختصر و داروهایم در آن بود، همراه مأمور زن به سوی در آهنی رفتیم. مأمور در را باز کرد و حالا من در آغوش فریبا و مهوش بودم. هایی ها قفسه ی بالا قرار دارند و قبل از بالا رفتن از پله های بند در طبقه سالن هایی را برای ورود های خود را در آنها بگذاریم و دمپایی هستکه باید کفش کردند. من ها خیلی بهداشتی رفتار می گاه زندانیان بپوشیم. بچه به سکونت دمپایی نداشتم. یک جفت دمپایی به من دادند که بعدا فهمیدم مال مریم داشتنی بود. از همان یحیوی است. با او آشنا شدم. خیلی مهربان و دوست شناخت. اولین برخورد، میانمان محبتی ایجاد شد. او مرا می ی بالا رفتیم و وارد سالن دو شدیم. تخت مهوش و فریبا همان به طبقه جاکنار یکدیگر بود. روی صندلی نشستم و پرسیدم: نرگسکجاست؟گفتند های بند آمدند که به بیمارستان رفته و هنوز مرخص نشده است. یکایک بچه و با معرفی خود با یکدیگر سلام و احوالپرسیکردیم. سپیده قلیان هم آمد و خودش را معرفی کرد. او را در آغوش گرفتم و از دیدنش اظهار خوشحالی جا دیده بودم. یادم نیست نیز او را همان ۹۶ کردم.گلرخ ایرائی هم بود. سال ی کوچک او در وکیل بند چه کسی بود. تخت هر زندانی حریم امن و کلبه ام مشخص شود، در همان سالن شود. تا زمانی که کلبه زندان محسوب می ها با چای از من پذیراییکردند. مهوش پرسید: حتما چیزی دو نشستم. بچه ای هم ام، اما عجله ای؟ گفتم: نه، از دیشب تا حالا چیزی نخورده نخورده نزدیک غروبکه وارد ۹۶ خورم. افزودم: سال ندارم. وقت افطار چیزی می بند شدم، با باقلا پلو و گوشت از من پذیرایی شد. حالا چه دارید؟ خندیدند و مهوشگفت: اتفاقا امروز هم باقلا پلو و گوشت داریم. اید؟گفتند: بله،کارمان تمام تکانی کرده نزدیک نوروز بود. پرسیدم: خانه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2