113 در زندان استبداد پنگ، ورزشگروهی محلی بود برای انجام کارهای متعدد، مثل بازی پینگ های شبانه، روی کاری و پیاده دوزی و معرق همراه با موسیقی، آموزش چرم ای از باشگاه شد. در گوشه چراکه در حیاط بزرگ بند هنگام غروب بسته می کرد. او پروین بود، یکی زنی معمولا همراه با شنیدن موسیقی خیاطی می از زندانیانی که منتظر صدور حکمش بود. او به دلیل میزبانی از چند عضو سازمان مجاهدین، دستگیر شده بود. روزی که پنج سال حکم حبس به او کوشیدند او را آرامکنند. او زن تنگدست ابلاغ شد، بسیار گریست. همه می آنکه جرمی مرتکب شده باشد در زندان بود. کشی بود و بی و زحمت روی با مریم یحیوی به سالن سه بازگشتم، یکشنبه عصر، وقتی از پیاده نرگس از طرف تختش به سوی من آمد و گفت: ببین کی آمده! صدایش را شناختم. یکدیگر را سخت در آغوش گرفتیم. او چند روز در بیمارستان پارس برای درمان قلبش بستری شده بود. نرگس گفت که خبر دستگیری گفت که پزشکان به او سفارش مرا از پزشکان شنیده است. او با خنده می اند که هوای مرا داشته باشد. او خبر انتقال مرا به زندان باور نکرده بود، کرده اما حالا کنار یکدیگر بودیم. هوا هنوز خیلی سرد بود. من جز کاپشن لباس گرمی نداشتم. هنگام پوشیدم، اما گاهی در سالن نیز به لباس گرم نیاز روی کاپشنم را می پیاده های سازمان مجاهدین شرت به من داد. بچه داشتم. مهوش خانم یک سویی ای را برای افطار دعوتکرده بودند. من هم از همان شب خلق یکشنبه عده ی قبل دعوت شده بودم. چند روز از ماه رمضان مسلمانان با ایام روزه پوشانی یافته بود. از همین رو بهائیان بند نیز به این بهائیان تداخل و هم برگزار شد. به این ترتیب با ۴ مهمانی افطار دعوت بودند. مهمانی در سالن های سازمان نیز به طور ابتدایی آشنا شدم. بچه جا در دستم شد و بطری آب همه دهانم دائما به طور عجیبی خشک می بود. مریم یحیوی همواره یک بطری بزرگ، آب فیلتر شده کنار تختم
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2