115 در زندان استبداد دهانم تر شود و به حل شدن قرصکمککند. پس از مدتی حالم عادی شد ی بالا بازگشتم. اخبار مربوط به منع ملاقات با خانواده، احضار به و به طبقه دادگاه انقلاب، خودداری از رفتن به دادگاه و افزایش فشار خون و ضربان ام ای شده بود. برای آنکه محمد و اعضای خانواده قلبم به سرعت رسانه نگران نشوند، با محمد تماسگرفتم. هنوز برای من وقت تلفن تعیین نشده بود و مجبور بودم از وقت همبندیان استفاده کنم. برای این منظور همبندی گرفت و از کسی که پشت خط ی مجاز خود تماس می من باید با شماره ی محمد را بگیرد تا من بتوانم با یک واسطه با او خواستکه شماره بود می صحبت کنم. محمد بسیار نگران حالم بود، اما وقتی صدایم را شنید کمی ی خانواده اطمینان دهد که حالم خوب آرام شد. از او خواستم که به همه است. پیغام دادستان دوشنبه شب ساعت از ده گذشته بود که نرگس دوان دوان آمد و گفت: آید تو را ببیند. تعجب صدیقه! آقای محمدی، رئیس حفاظت زندان دارد می آید. نرگس هم تعجب کرده بود، زیرا کردم که آن موقع شب او به دیدنم می ی او سابقه نداشتکه یکی از مسئولان مرد زندان آن هنگام از شب بنا بهگفته وارد بند زنان شود. من با سرعت به تختم رفتم و پرده را کشیدم تا لباسم را عوض کنم. هیچ کس جز من برای عوض کردن لباسش به تختش نرفت. همه با همان های خود ایستاده یا روی آن نشسته بودند. همه های راحتیکنار تخت لباس با تعجب منتظر آمدن او بودند تا ببینند آن موقع شب چهکار دارد. لباسم را پوشیدم و روی صندلی پلاستیکی، کنار میز نشستم. سر و صدا آمد و نزدیک من روی یک پس از لحظاتی محمدی آرام و بی صندلی نشست. او به عرف معمول مردان مذهبیکه وقتی وارد محیط زنانه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2