131 در زندان استبداد ام برقرار شد، سه تماس داشته باشند. من، اوایل پس از آنکه تماس تلفنی صبح تا نه و پانزده دقیقه ۹ نوبت در روز وقت تماس داشتمکه یکی از آنها از زدم کردم و در دو نوبت دیگر زنگ می بود. معمولا از این وقت استفاده نمی گرفتم. به او گفته بودم که حتما در یکی از آن دو نوبت، با محمد تماس می که یکشنبه برای ملاقات بیاید. او دوباره با رایحه و سعیده آمده بود. مجید، همسر سعیده را به دلیل آنکه خویشاوند درجه یک نبود، به سالن ملاقات راه ندادند. به دفتر بند اند. او گفت: ام برای ملاقات آمده رفتم و به خانم میرزایی گفتم که خانواده کنم توانید به ملاقات بروید. باید روسری سر کنید. گفتم: سر نمی شما نمی و ملاقات حق من است و ممانعت از این حق، جرم است. شما با مجرمان همکاری نکنید. این بار زیاد با او بگو مگو نکردم و به حیاط کوچکی رفتم شد که دفتر بند در آن قرار که از یک سو با در آهنی به راهرویی متصل می یافت. داشت و از سوی دیگر با یک در آهنی بزرگ به بیرون بند زنان راه می شدند ها از صبح، گروه گروه در این حیاط جمع می روزهای یکشنبه بچه ماندند تا نامشان برای رفتن به سالن ملاقات اعلام شود. یک و منتظر می ماشین بیرون حیاط مرتب میان بند و سالن ملاقات در رفت و آمد بود و آورد. برد و می های سه چهار نفره می زندانیان را در گروه خواست از در آهنی من در حیاط ایستادم و همراه اولین گروهی که می ی در که رسیدم، خانم میرزایی مراگرفت بیرون رود، حرکتکردم. به آستانه ها همه، توانید بروید. بچه و به آرامی به حیاط برگرداند و گفت: شما نمی رفتند. گاهی در ماشین یا سالن ملاقات انداختند و می چیزی بر سر می داشتند. برای زندانبانان مهم آن بود که هنگام خروج روسری خود را برمی معنا و ی بی از بند روسری سرت باشد و من حاضر نبودم به این خواسته نامعقول تن دهم و اصلا برای همین در زندان بودم. گروه دوم را خواندند، من دوباره با آنان حرکت کردم. خانم وقتی اسامی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2