137 در زندان استبداد کنند و نباید آن را در اجرای دستورات غلط پایمال سازند. نزدیک غروب، مهوش خانم اجازه یافتکه نزد ما بیاید. او از ما خواهش ام نباید بیش کردکه به بند بازگردیم و تأکید کردکه برای مراقبت از سلامتی تر بود، با لحن از این خود را خستهکنم. او با آنکه فقط ده سال از من بزرگ گفت. او گفت: مادر! از صبح تا حالا چیزی ای با من سخن می مادرانه کنم بیا برویم بالا، شود. خواهش می ای. حالت بد می ای. خسته شده نخورده چیزی بخور و استراحتکن. تر بود. او به خاطر من آنجا ایستاده بود. سلامتی نرگس برای من مهم گفت. با سپاسگزاری فراوان از وی مطمئنا خسته شده بود، اما چیزی نمی نرگس و مهوش، به سوی راهرو حرکتکردیم و تحصن آن روز پایان یافت. تاپم وارد راهرو که شدیم، به خانم میرزایی گفتم که چرا هنوز گوشی و لپ به همسرم تحویل داده نشده و چرا وسایل شخصی مرا از انبار زندان نگرفته است؟ او مثل روزهای قبلگفت: آقای نوروزی، انباردار زندان، در مرخصی اش فوتکرده است. است. آخر خاله دادند. روزی تا سه هفته او و دیگر مأموران همین جواب را به من می ی آقای نوروزی دوست اش را به اندازه امکه خاله گفتم: من هیچکس را ندیده اش این همه مرخصی بگیرد! مأموران به داشته باشد و به خاطر فوت خاله این حرف بسیار خندیدند. بعدها شنیدم که در همان روز تحصنم، در بند مردان نیز افرادی مانند زاده، سعید مدنی، عبداللّه مو ٔمنی و حسین رزاق در اعتراض به مصطفی تاج نقض حق ملاقات من در دفتر بند گرد آمده و خواستار دیدار با رئیس زندان شده بودند. گویا دکتر مدنی با رئیس زندان تلفنی صحبت کرده، اعتراض جمع را به وی منتقل کرده بود.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2