150 چرا علیه حجاب شوریدم شود؟ آیا این از نظر شما شرایط خوبی است؟ او گفت: پیش آمده نوسان می ایم. گفتم: ایم و بعد به بیمارستان فرستاده که ما بیمار را در اینجا احیا کرده فهمیدم! پس شما منتظرید که علائم حیاتی من نیز از بین برود و آنگاه پس از احیا، البته اگر احیا شدم، به بیمارستان اعزامم کنید. او چیزی نگفت. کرد تا آور گرفته بودم که کمک می از پرستار بند یک بسته قرص خواب ها بتوانم بخوابم. یک شب ساعت از سه گذشته بود که دیدم حالم شب خوب نیست. کنار تخت مریم رفتم و آرام او را صدا زدم. زود بیدار شد و از جایش پرید و گفت: چه شده؟ گفتم: حالم خوب نیست. شتابان بلند ی پایین رفتیم. او کاپشن مرا نیز با خود آورد. مأموران شد و با هم به طبقه با بهداری تماس گرفتند و دکتر گفت که مرا به آنجا بفرستند. برای رفت و شد. یک مأمور زن مرا به آمد میان بهداری و بند، از آمبولانس استفاده می بهداری برد. به آنجا که رسیدیم گفتم: برانکارد بیاورید. برانکارد نداشتند، در عوض ویلچر آوردند. روی آن نشستم و مأمور زن مرا به داخل بهداری برد. مدت زیادی در یک اتاق منتظر پزشک ماندم، اما پزشک نیامد. مأمور رویم؟ گفت: به بند زن ویلچر را به حرکت درآورد. به او گفتم: کجا می آید. گفتم: دانم، نمی گردیم. پرسیدم: پس دکتر چه شد؟ گفت: نمی بازمی بایست! او متوقف شد. از روی ویلچر بلند شدم و فریاد زدم: رئیس زندان را خبر کنید. گفتند: (نقل به مضمون) رئیس زندان نیست، خوابیده است. من فریاد زدم: آن دادستان … را بیدار کنید. رئیس … زندان را بیدار کنید. شود، آنان وقتیکه یک زندانی در اینجا بیمار است و به حال او رسیدگی نمی چه حقی دارند که بخوابند؟ سپس همان جا در بهداری روی زمین نشستم و سرم را میان دو دستم گرفتم. پس از چند دقیقه افسر کشیک آمد و سلامکرد. جوابش را ندادم. بار دوم گفت: خانم وسمقی! سلام. گفتم: سلام. گفت: چه شده است؟ خواهش ام. ام و به اینجا آمده کنم بلند شوید. من به خاطر شما از خواب بیدار شده می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2