چرا علیه حجاب شوریدم

155 در زندان استبداد سپردیم. ‌ برایمان تعریف کرده بود. ما هم هر بار با علاقه به آن گوش می نوشتم که ‌ گفت: روزی همراه پسرم در بیرجند روی دیوار شعار می ‌ او می مزه داستان ‌ ای محلی و لحنی با ‌ ناگهان مأموران سر رسیدند. او که با لهجه کنید؟ ‌ کرد، افزود: به مأمورانگفتم، شما برای چهکسیکار می ‌ را تعریف می ای که مرده است. آنان گفتند که چه کسی این را گفته؟ این حرف ‌ خامنه درست نیست. تازه اگر چنین باشد، مملکت صاحب دارد. مجلس خبرگان رهبری داریم. من به آنانگفتم: رئیس مجلس خبرگان رهبریکه جنتی است. تواند مملکت را اداره کند؟ کبری ‌ کنند. آخر او چگونه می ‌ او راکه پوشک می شود. به ‌ ها سرم نمی ‌ گفت: من آدم سیاسی نیستم. چیزی از این حرف ‌ می اش، از هر حرفی ‌ ی سادگی ‌ هایی که تو زدی با همه ‌ او گفتم: ناقلا! حرف تر است. ‌ سیاسی شنوند که من در زندان هستم ‌ گفت: خاک بر سرم، وقتی فامیل می ‌ او می ام. او هر روز با پسرش تلفنی ‌ کنند که یک کار خلافی کرده ‌ لابد فکر می فرستاد. یکی از ‌ رفت و برایش بوس می ‌ ی او می ‌ زد و قربان صدقه ‌ حرف می گفتم: ‌ شد، به او می ‌ های تلفن من بعد از او بود. وقتی تلفنش تمام می ‌ نوبت گفت: به خدا هیچ ‌ فرستادی؟ می ‌ کبری خانم شیطان! برای کی بوس می های شیرین او خندیدیم. ‌ کس، پسرم بود. سیزده به در نیز با حرف پیام دکتر سعید مدنی روز چهاردهم فروردین باز حالم خوب نبود و مرا به بهداری بردند. روی تخت نشسته بودم که آقای باقری یکی از مقامات زندان نزدم آمد و بعد از شناسید؟ سعید مدنی! گفتم: بله. ‌ سلام گفت: شما آقای دکتر مدنی را می ایشان از دوستان بزرگوار من هستند. او گفت: امروز صبح آقای مدنی به زندان دماوند تبعید شدند و من آنجا بودم. آقای مدنی از من خواستند که پذیرید یا ‌ دانم که آیا این پیام را از من می ‌ پیامی را به شما برسانم، اما نمی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2