چرا علیه حجاب شوریدم

162 چرا علیه حجاب شوریدم و آن طرف بودند. وقتی روی ویلچر نشستم و به راه افتادیم، متوجه شدم که تعداد مأموران در اطرافم بیشتر از روز گذشته است. آنان بر خلاف شب ام که در راهرو ایستاده بودند، به من ‌ گذشته، اجازه ندادند اعضای خانواده نزدیک شوند. از ظهر کمی گذشته بود که مرا از بیمارستان به زندان بردند. ای به من ندادند. هنگام رفتن فقط توانستم با محمد و سعیده و ‌ هیچ نسخه دادند که آنان ‌ رایحه سلام و خداحافظیکنم، در حالیکه مأموران اجازه نمی به من نزدیک شوند. انباردار زندان از مرخصی بازگشت! ام، هنگام ورود به زندان مأمور زنی که مرا تحویل ‌ چنان که قبلا نوشته ام را همراه با برخی لوازم شخصی به بند ‌ پشتی ‌ گرفت، اجازه نداد که کوله نیز با همان کوله پشتی به بند رفته بودم. سرانجام پس ۱۳۹۶ ببرم. سال ام را آورد و آن را کنار تختم گذاشت ‌ پشتی ‌ از سه هفته، خانم میرزایی کوله و گفت: امروز آن را برایتان از آقای نوروزی گرفتم. گفتم: بالاخره آقای اش را رحمت ‌ نوروزی به سر کار برگشت؟ حالش خوب است؟ خدا خاله ام را باز کردم. یک حوله، یک جفت جوراب، ‌ کند. او خندید و رفت. کوله پا نو ‌ تر یک سنگ پا در آن داشتم. سنگ ‌ یک بلوز، کرم، برس و از همه مهم ها نشان ‌ بود و آن را مخصوص زندان خریده بودم. وقتی آن را به همبندی پای قشنگی! ‌ دادم، چشم ناهید تقوی را گرفت. او ناگهان گفت: چه سنگ رنگش سبز است. من تا حالا سنگ پای سبز ندیده بودم! دانستم که رنگ آن سبز است. سنگ پا را ‌ من خودم نیز تا آن هنگام نمی دست ناهید دادم تا وارسی کند که آیا رنگ آن طبیعی است یا آن را رنگ ای نرسید. به ناهید گفتم: هر وقت آزاد شدم ‌ اند. او در این باره به نتیجه ‌ کرده کنم از دعای او بود که مدتی بعد آزاد شدم! ‌ آن را به تو خواهم داد. فکر می های ‌ گفت که یکی از دوستان آلمانی او سنگ پا را که از سنگ ‌ ناهید می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2