16 چرا علیه حجاب شوریدم افتی. سوار شدم و افسارش را گرفتم و پاهایم را به شکم اسب ندارد و می دوید. کشیدم تندتر می زدم. اسب شروع به دویدنکرد. هر چه افسارش را می دویدند و فریاد علی و مهوش و چند تن دیگر نیز به دنبال من و اسب می زدند. ناگهان اسب به شالیزار پیچید و با پیچش تند اسب من به درون آب می و گل شالیزار پرت شدم. سر و پاگلی و لجنی برخاستم و شروع به خندیدن ها پیدا کردند و به من دادند. کردم. عینکم را از میان لجن شود. الان که آن ام یافت می های مشابه آنچه گفتم در زندگی تجربه کردی، اما گویم: بیشتر باید احتیاط می کنم، به خودم می ها را مرور می تجربه ی احتیاط نیست. شاید دست آخر من گویم: نوجوانی و جوانی دوره باز می شق. نیز به خودم بگویم کله به طور غیابی به پنج سال حبس 1359 وقتیکه در سوئد بودیم در سال تعزیری محکوم شدم. با این حال من و محمد تصمیم گرفتیم به ایران ی دوستان گفتند: نروید، و همه ی دوستان دلسوز در خارج می بازگردیم. همه گفتند: نیایید، اما ما آمدیم زیرا پنج سال تحمل حبس مهربان در داخل می ی عمر در غربت یا تبعید ساختکه به خانه بازنگردم و همه مرا مجاب نمی گفتند: برگرد. زندگی کنم. مطمئنم اگر پدر یا مادرم زنده بودند حتما می آمد! پدرم حتما همراهم می ام را در اعتراض به قتل خواهم روسری گفتم: آقا! می اگر به پدرم می دخترانمان و آزار و اذیت زنان ایرانی فقط به خاطر نداشتن روسری و یا گفت: دختر! خیابان جبهه است. آنجا شکل پوشش آنان بردارم، حتما می کنند، برند، حبس می کنند، می زنند، توهین می گیرند، می جنگ است، می گفتم: آقا! آخر من کشند. اگر کشته شوی، من چه کنم؟ و باز من می می نویسم ی الزامی نبودن روسری در شریعت اسلامی می هاست که درباره سال گویم و لازم استکه این جبهه را نیز از نزدیک ببینم و تجربهکنم، حتی و می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2