189 در زندان استبداد ی کفالت را به ایشان واگذار گیری درباره که سخت نگران است، تصمیم کنم و رو به محمد تأکید کردم که با وثیقه به هیچ وجه موافق نیستم. می فرزادی در پایان از محمد پرسید: آیا شما با مواضع خانم موافقید؟ ی مواضع ایشان محمد دست نوازشی بر سرم کشید و گفت: بله با همه موافقم. شویم در اینجا رئیس زندان برخاست وگفت: خب، دیگر مزاحمتان نمی و به مأمور زن اشارهکردکه خانم را به بند ببرید. از محمد خداحافظیکردم و از آن دفتر بیرون رفتیم. از آنجا تا در آهنی بند زنان ده دوازده متر بیشتر فاصله نبود. در حالیکه مأمور زن دست چپم راگرفته بود و عصایم در دست راستم بود، افسر قاسمی سر عصایم را به دست گرفت تا مرا راهنمایی کند. مانند شتری شده بودم که افسارش را گرفته باشند. هرجا کمی پستی و بلندی بود گفت: مواظب باشید، از این طرف. با آنکه اینکار او راه رفتن مرا دشوار می کردم هدفش ابراز همدلی است، تا در بند ساخت، اما از آنجاکه حس می می به همین ترتیب راه رفتم. او ترتیب این جلسه را داده بود و معلوم بود که از اینکار خشنود است. به در آهنیکه رسیدیم،گفت: خانم وسمقی! دختر من هم دوست ندارد روسری سرشکند.گفتم: من برای دختران شماها نیز دارم اند های شما در حیاط جمع شده ای از همبندی کنم. او گفت: عده مبارزه می ی شما صحبتکنند. خواهند با آقای فرزادی درباره و می ای از دوستان در من و مأمور زن وارد حیاطکوچک شدیم. دیدمکه عده اند تا در اعتراض به فشارهای زندان بر من با فرزادی صحبت آنجا جمع شده ی بالا رفتم تا استراحت کنم. دوستان بعد از دو ساعت کنند. من به طبقه انتظار توانسته بودند فرزادی را ببینند و او قول داده بودکه موضوع را پیگیری و حل و فصلکند.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2