21 تا برداشتن روسری؛ راهیکه پیمودم کرده باشد. به یاد دارم که در ده سالگی یک ماه نماز خواندن را متوقف کردم نماز باید حس جدیدی را در من برانگیزد و مرا با کردم، زیرا فکر می خداییکه در کودکی تصوری از او داشتم، مرتبط سازد؛ حال آنکه دو سال نماز خوانده بودم و چنین اتفاقی نیفتاده بود. کردم. جزئیات آن افکار در خاطرم نیست، به تأثیر نماز در خودم فکر می اما پس از یک ماه تأمل، با احساسگناه دوباره شروع به نماز خواندنکردم. گری وکنجکاوی همواره با من بود و آنچه به خاطر دارم این استکه پرسش هیچ چیزی را بدون چون و چرا و سردرآوردن از چرایی و آثار و پیامدهای ی باورهای دینی ها و تردیدهای من درباره پذیرفتم. شاید منشأ پرسش آن نمی به دورانکودکی بازگردد. ی دین هایم درباره خواندم. در نوجوانی پرسش کردم وکتاب می سؤال می ها مرا داد و نه کتاب ای می کننده بیشتر شد، اما نه کسی به آنها جواب قانع هایم شدم و پرسش تر می خواندم تشنه ساختند. هر چه بیشتر می سیراب می شدند. بیشتر می شنیدم که دختران باید حجاب داشته باشند، اما چرا؟ من دوست می ای نیز داشتم. با دختران و پسران سواری کنم و دوچرخه داشتم دوچرخه های کردیم و خوشبختانه مادر و پدرم مذهبی بازی می همسایه در کوچه توپ گیری نبودند و مانع از بالندگی فکرم در فضای آزاد نشدند. به یاد سخت هایم سالگی) دو تن از همکلاسی ۱۳ تا ۱۱( ی راهنمایی دارم در دوره آمدند. من با حجاب سفت و سختی داشتند و با مقنعه و چادر به مدرسه می کنند؟ آنان پرسیدم که چرا مقنعه و چادر سر می کردم و می آنها صحبت می گفتند که پدرشان مذهبی است و مجبور به پیروی از او هستند. می ام که ضمنا به خاطر دارم در دوران دبستان نیز یکی از دوستان صمیمی کرد، باهم همکلاس و تقریبا همسایه بودیم، با اجبار پدرش چادر سر می آمد، اما خودش چادر را دوست نداشت. از همین رو وقتی از خانه بیرون می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2