23 تا برداشتن روسری؛ راهیکه پیمودم گذاشتم. روزی ناظم مدرسه های ما مرد بودند، آن را در کیفم می معلم علاوه مرا از مرا صدا زد و کوشید قانعم کند که روسری بر سر نکنم. به ی شعر گفتن نیز نهی، و تشویقم کرد که به عنوان یک شاگرد ممتاز رشته دانستم به چه دلیل مرا از شعر ریاضی-فیزیک بیشتر به درسم بچسبم. نمی داشت، زیرا شعر گفتن مانع درس خواندنم نبود. من هنوز گفتن برحذر می هایم مشق بویی از مسائل سیاسی و اجتماعی نبرده بودم، اما اشعار، یا سیاه کردم. دانم به چه چیزی اعتراض می کمی رنگ و بوی اعتراضی داشت. نمی انذار ناظم دبیرستان پس از آن اتفاق افتاد که مدیر مدرسه از من خواسته بود ی خواهد دفترهایم را به اداره دو دفتر شعرم را به او بدهم. او گفت که می ی بعد آنها را به من پس خواهد داد و آموزش و پرورش بفرستد و دو هفته همین طور هم شد. همان طور که قبلا گفتم به من پیشنهاد شد که از یک بورس تحصیلی ی تحصیل به انگلیس یا آمریکا بروم. من مصمم استفاده کنم و برای ادامه هایم از تصمیم من ی همکلاسی بودم الهیات بخوانم. این در حالی بودکه همه ی ی خود در شاخه ی مورد علاقه ی رشته کردند و با یکدیگر درباره تعجب می های دبیرستان گفتند. بچه ی تحصیل در دانشگاه سخن می ریاضی برای ادامه های فنی یافتند. رشته خوارزمی اکثرا از سد کنکورگذشته، به دانشگاه راه می اندیشیدم ای برایم نداشت. با خود می و مهندسی و معماری و مانند آن، جاذبه خواستم شود؟ من می ها چه چیزی برایم حل می که با تحصیل در این رشته خواستم به واکاوی باورهایی بپردازم که ام را سر و سامان بدهم. می اندیشه ای در رفتارها و زندگی ما تأثیر دارند. هدفم از رفتن به دانشگاه ایجاد زمینه ورزی بود. انتهای اندیشه برای اشتغال نبود. هدفم قدم گذاشتن در مسیر بی خواست در آن قدم بگذارم. دانستم این چه مسیری است، اما دلم می نمی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2