در جستجوی جهانی بهتر

وجویجهانی بهتر ‌ درجست 14 ترم، را قانعکردمکه جای باارزششرا به من ‌ داده بود، داریوش، برادر بزرگ ایر، ‌ ی ایران ‌ بدهد. فرصت را غنیمت شمردم. در مقام نگهبان خودخوانده دیدم ‌ چیز را زیرنظر داشتم و هرچیزی راکه از آن اوج می ‌ با هوشیاری همه کردم و آماده بودم تا هرگونه تحرک مشکوک را به برج ‌ دقت بررسی می ‌ به مراقبتگزارشکنم. هزار پا ارتفاعی ایدئال برای تخیل و رؤیاپردازی است. زمین، هنگامی ‌ سی ی ‌ ربا و فریبنده است. هنوزکلمه ‌ ای امن به آن بنگریم، مکانی دل ‌ که از فاصله ی واژگانم وارد نشده بود. مفهوم «آزار و اذیت دینی» هنوز ‌ «تبعید» به دایره ی ‌ زودیدر بوته ‌ دانستمکه به ‌ در قلمرو تجاربمجایینداشت. در آنزماننمی آزمایشرنج و محنتقرار خواهمگرفت؛ وضعیتیکه به ما معنایحقیقی شد، ‌ طورکه سرزمین زادگاهم در افق محو می ‌ آموزد. همان ‌ کلمات را می شکلی ‌ ی خود نگاهی انداختم. به ‌ ی معصومانه ‌ برای آخرین بار به گذشته شناختمش باز ‌ ایکه روزگاری می ‌ کردمکه دیگر به خانه ‌ مبهم احساس می نخواهمگشت. «ایمسافر با مسافر رایزن / زانکپایتلنگدارد رایزن.» این ازسخنان است. ما ،ی مولوی، شاعر عارف ایرانکهن، سرزمین نیاکان من ‌ حکیمانه ای، ‌ هیچ واهمه ‌ ای امن نیاز داشتیم تا تخیلاتمان بتوانند بی ‌ کودکان به خانه توانستند آسان ‌ ها می ‌ ها پرسه زنند. ماجراجویی ‌ ترین سرزمین ‌ در دوردست گری و توقعی در کار باشد، تا زمان خواب ‌ و مدام، بدون آنکه حساب دم همراهی ‌ ادامه پیداکنند و حتی در خواب نیز رؤیاهایمان ما را تا سپیده کردند. اما روزی، هنگامی که بیدار شدم، خود را در مکانی غریب، ‌ می زده در برهوتگم شده ‌ که وحشت ‌ ها دور از خانه یافتم؛ درحالی ‌ فرسنگ ام و چرا ‌ بودم. در آنجا برای یافتنکلمات، برای توضیح اینکه از کجا آمده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2