157 اراده به مداخله کردند و با التماس خورده، سربازها را دنبال می زن و مرد،کودک و سال گفتند که «لطفاً ما را رها نکنید». برخی هم مذبوحانه تلاشکردند تا به می هاییکه درحالخروجبودند، آویزانشوند.چیزینگذشتکه تمام کامیون نیروها رفتند و با رفتن آنها آخرین امید برای نجاتهم به یأس تبدیل شد. پناه بودند، روتاگاندا که سراسیمه و بی کسانیکه باقی مانده بودند، درحالی های مدرسه شکلی تهدیدآمیز با اسلحه در کنار دروازه دیدند که به را می سر های بدوی خود پشت نظامیان اینتراهاموی با سلاح است. شبه ایستاده دانستندکه او بودند و مشتاقانه منتظر بودند تا «کار» را شروعکنند. مردم می چه عاقبتی در انتظارشان است. آنها شروعکردند بهگریه. آیا بازداری ممکن است؟ گویند و بازماندگان، کسانی مانند الوژ و استر، مردگان دیگر سخن نمی های خود را مداوا کنند و درظاهر زندگی طبیعی را از کوشند تا زخم می عدالتی کنیم؛ در برابر بی های آنها ابراز همدلی می سر بگیرند. ما برای رنج بند آشنای «دیگر هرگز» را تکرار شویم؛ ترجیع شدت خشمگین می به شویم، ای دیگر آشفته می کنیم؛ و مدتی بعد دوباره در اثر بروز فاجعه می ی دیگریکه ای در دارفور، حلب، سودان جنوبی یا مکان ناشناخته فاجعه کند تا اینکه سرانجام به دست برای لحظاتی توجه ما را به خود جلب می پیونددکه در گذشته شود و به خیل وقایع هولناکی می فراموشی سپرده می اند. شاید بتوانیم به تعدادی از ونشان بسیاری به آنها مبتلا شده نام افراد بی آور جهانی چنان پناهندگان از صمیم قلبکمککنیم؛ پناهندگانیکه پیام یسیل مصائبیکه مردم گنجد اما در میانه اند که در تصور ما نمی هولناک اند، شانس بوده توانیم به تعداد اندکیکه خوش برَد، تنها می را با خود می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2