وجویجهانی بهتر درجست 216 دانشگاه پزشکی مشغول به تحصیل بود، همسرشکارهای خانه را انجام داد. می رفت، خوبی پیش می اما درست در همان زمانکه زندگی ایدئال سیما به نیروهایشورویبه افغانستان ۱۹۷۹ اوضاعافغانستانبدترشد. دردسامبر خاطر جمهوریگماشتند. سیما به حملهکردند و ببرککارمل را به ریاست هاییکه بالای یجت توانستبخوابدوصدایزوزه ها نمی آوردکهشب می های کردند، اسبابوحشتشبودند. سپس، در یکی ازشب سرشپرواز می یخوشبختاو از هم پاشید وسیما وادارشد تا قدرت خانواده ۱۹۸۴ سال پنهان خود راکشفکند. آن روز مأموران برادر همسرش را دستگیر کرده برد. از فکر اینکه بودند. همسرشدر تخت دراز کشیده بود و خوابش نمی شدن، است در عذاب بود. ناگهان احتمالاً برادرش اکنون در حال شکنجه صدای در بهگوش رسید. مأموران برای بردن او آمده بودند. آنها به سیما آوریم» و همسرش را بردند. او دیگر گفتند که «ظرف دو ساعت او را می هرگز همسرشرا ندید. احتمالاً زندگی پروفسورسلطانی در همان زندان پلچرخیخاتمه یافته بود؛ ترتیب، زندگی این همان محلیکه بسیاری دیگر در آنکشته شده بودند. به سیما واژگونشد و برایرهایی از اینوضعیتمسیریطولانیو فرساینده پیش روی او قرار داشت. همراه فرزندی خردسال بود، از ترس بازداشت به ساله به ۲۳ ای او که بیوه های او خشمی هایکثیفکویته در پاکستانگریخت. تنها سلاح اردوگاه میر و برحق و گوشی پزشکی بودند. در آنجا او با نرخ وحشتناک مرگ کودکان مواجه شد. اکثر کودکان به سوءتغذیه مبتلا بودند و بسیاری بر کردند اسباب بازی است ــ دچار اثر انفجار مین ــکه اکثر اوقاتتصور می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2