در جستجوی جهانی بهتر

303 روح حقوق بشر جای ‌ یارتباطمردمپیببرم.دراینجا به ‌ نحوه ‌ شبیهنبود.مدتیطولکشیدتا به هستم، *کردمکابلونا ‌ آنکه اقلیتیدرحیاطمدرسه باشم، منهم احساسمی ی اینوئیتی بیگانه است. اما از یک ‌ یعنی سفیدپوستی از جنوبکه با تجربه رفتن ‌ بار، ازدست ‌ جایی مصیبت ‌ جهت مهم احساس آشنایی داشتم: جابه های عمیقیکه در آرزوی التیامی روحانی بودند - ‌ وروش زندگی، زخم ‌ راه ها همه احساساتی آشنا بودندهرچند بروز فرهنگیمتفاوتی داشتند. ‌ این شکلی ناگهانی ‌ «خواهرم به جنوب رفت و هرگز برنگشت.» اینکلمات به آمدگویی ‌ دانستمچگونهبایدپاسخدهم.هیچمعارفهوخوش ‌ گفتهشدند.نمی فرما بود. سپس ‌ ایصورتنگرفته بود؛ تنها سکوتیطولانیحکم ‌ و مکالمه بار مطرحکرد. ‌ ناگهان، فردیغریبه چیزیکاملا شخصی و مصیبت ی پشت ‌ ابتدا متوجهکیسه 23 وسالخودم، بود. ‌ سن ‌ شلی مادری نوجوان، هم بالاپوشش نشدم، جاییکه دختر کوچکش در آن، جا خوشکرده بود. او ای زیبایش نگاهی به ‌ آمد و با چشمان قهوه ‌ گاهی از مخفیگاهش بیرون می شد. من ‌ انداختو دوباره مخفی می ‌ وگو بودند می ‌ بزرگسالانیکهگرمگفت شدن ‌ درچشم ‌ کهکنارهمنشسته بودیموبرایاجتنابازچشم ‌ وشلیدرحالی ای با همحرفزدیم. با توجه به ‌ به فضایخالیخیره شده بودیم، چند کلمه ها،که خصلتی فرهنگی بود، این سکوت ‌ زدن با غریبه ‌ رغبت من برایگپ ناپذیر، او ناگهان تصمیم ‌ برایم ناخوشایند بود. اما بنا به دلایلی وصف اشحرف بزند و جای ‌ ی خواهر گمشده ‌ گرفت با من درددلکند و درباره انگیز با ‌ هایی را بر روی ساعدش نشانم داد که مردی نفرت ‌ سوختگی دانستمکه او تنها اندکی از ‌ سیگارهایشدرستکرده بود. در آن زمان نمی ‌ ته * kabloona

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2