وجویجهانی بهتر درجست 34 دانستم که در مدرسه، من اقلیتی مورد نفرت در کانادا بودم. هنوز نمی رسید که ایران به اقلیتی تعلق داشتمکه بیشتر مورد نفرت بود. به نظر می ی ی دیوارهای ظالمانه توانگریخت. در محاصره از این زندان هویت نمی توانستم انجام دهم فرورفتن به درون خودم این زندان، بهترینکاریکه می کمک مرور خاطراتی بودکه صورتی ایدئال به خودگرفته یافتن به و تسلی تر و بهتر به نظر ایکامل شکل فزاینده ایکه به زدن بهگذشته بودند: چنگ آمد. می شدن در فرهنگکانادا های آتی با آموختن هنر تظاهر به جذب در ماه ایجنگی برای ارتشی توانستم به بقایخود ادامه دهم. اینکار مانند حربه های نژادپرستانه مواجه بود. کاری و تهمت نفره بودکه روزانه باکتک تک تنها باید به دو زبانصحبتکنم بلکه باید دو هویت سرعتدریافتمکه نه به داشته باشم ــ در خانه ایرانی و در مدرسهکانادایی بودم ــ تا جاییکه دیگر شدن در یک ام کدام یک از آنهاست. کانادایی دانستم خودِ حقیقی نمی گرفتبلکه فرایندیمستمر بود. یجادوییصورتنمی لحظه عنوان «دیگریِ» شرقی همواره ناشی از سوءنیت سازی از من به نامتعارف ها، افقفرهنگی محدودیداشتند. نبود. آننسلازکودکانبرایفهمتفاوت شب» کردند که از دل «هزارویک برخی من را موجودی عجیب تصور می های تلویزیون، هایشبو برنامه بیرون آمده است. برخی، به لطفداستان پنداری ذات های عصر طلاییِ تمدن اسلامی هم توانستند با این داستان می بابا وچهلدزد بغداد»، «هفتسفر کنند: «علاءالدینوچراغجادو»، «علی سندباد بحری». برای خوشایند مخاطبانیکه رفتاری غیردوستانه داشتند، مجبور بودم باکمک این نمادها و تصاویر کارم را پیش ببرم. من با طیب کردم تا آنان را سرگرمکنم، درست مانند گو را بازی می خاطر نقش قصه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2