وجویجهانی بهتر درجست 54 گرفتند. او متخصصمالاریا و پزشکی مهربان بودکه تأثیر او قرار می تحت کرد. اش را خودش پرداخت می ی داروهای مراجعان فقیر روستایی هزینه ی دربارههایی والدینم او وهمسرشرا بسیار دوستداشتند. همیشه داستان کردند. آنان باعث آشنایی ماجراهاییکه با یکدیگر داشتند، تعریف می حالکرده بود. این والدینم شده بودند و ازدواجشان آنان را بسیار خوش خوبی به یاد رفتند. سفر آنان را به اروپا به دو زوج جوان با هم به سفر می بازی برند دارم زیرا بهترین هدیه را برایم آورده بودند: از آلمان قطار اسباب ها بازی ایکه باعثشد سایر اسباب بازی «مارکلین» را آورده بودند؛ اسباب را فراموشکنم. مان در تورنتو زنگ خورد. ، تلفن خانه ۱۹۸۱ ژوئن ۱۴ چند روز بعد از ایرانیان عادت داشتند برای اطمینان از اینکه صدایشان به آن سر دنیا رسد، هنگام صحبت در گوشی تلفن فریاد بزنند. اما این تماسی می معمولی نبود. معلوم بودکه اتفاق بدی افتاده است. پدرم سراپاگوش بود. سو بهگوش هایی طولانیکه در طول آنها صدایی مبهم از آن او بین سکوت گفت«بله». در بُهتکامل تلفن را قطعکرد. پساز آن زندگی رسید، می می ما دیگر هرگز مانند گذشته نشد. که در خیابان ی دکتر نعیمی را درحالی شده خبر این بود که جسد مثله رها شده بود، پیدا کرده بودند. پرستاری صبح زود او را در مقابل همان بیمارستانی در همدان یافته بودکه در آنجا افراد بسیاری را درمانکرده بود. های بدنششکافته شده بود. هایشخرد شده بود؛ برخی قسمت استخوان زدیمکه او احتمالاً در اثر های هولناک، حدس می با توجه به این جراحت شکنجهجان داده استو بعد برای اینکه وانمودکنند اعدامشده است، به او اند. آخرین تصویریکه از عمویمحبوبم دارم، عکسی ازجسد شلیککرده
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2