روزهای سربی

۱۴ روزهای سربی ال حا مانند لنگهکفشی در بیابان و قطرهآبی در کویر است. اگر نوبتشان شود، آن بوتلها را زیر شیر آب هواخوری از آب پر میکنند. همه احساس می کنند آب هواخوری به نسبت آب داخل سالن بسیار خنکتر است. وقتی به اطراف خود نگاه میکنی و قادر میشوی نگاه خود را از میان جمعیت متراکم اما محصور در پشت دیوارهای سیمی به بیرون برسانی، میبینی آنسوی سیمخاردارها جادهای هست که دو طرفش را درختان سرسبز پوشاندهاند و تا واحد اداری اردوگاه ادامه مییابد. اتومبیل پاترول سفیدرنگی از در برقی وارد محوطهی اردوگاه میشود و بیتوجه از کنار جمعیت عبور میکند. کسانی که پیشاز این در این اردوگاه بودهاند میگویند آقای امینی رئیس اردوگاه است. ماشین را به سرعت از میان جادهایکه دو طرف آن را درختان سپیدار پوشاندهاند عبور میدهد. در برابر ساختمان اداری پارک میکند و از اتومبیل پیاده میشود. در دستش تعدادی روزنامه و مجله است که بهراحتی میشود نام «کیهان» را که روی سایر روزنامهها قرار گرفته خواند. کمکم شب از راه میرسد. همه گرسنهاند. از روز گذشتهکه به هر نفر از ما مهاجران مقیم قم یک نان لواش دادهاند تا این لحظه، هیچکس هیچچیز دیگری برای خوردن نیافته است. سنت حسنهای هست که میگویند همیشه در اردوگاهها شبها نان را تقسیم میکنند. مقامات اردوگاه سفیدسنگ هم از این سنت پیروی میکنند. جیرهی هر نفر سه عدد نان است که هرکدام ۱۸۰ تا ۲۱۰ گرم وزن دارد. یک گاری پر از نان از راه میرسد. همه را از داخل قرنطینه بیرون میکنند. هوا تاریک است. تک ستارههایی بر فراز اردوگاه چشمک میزنند. عسکری

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2