۲۴ روزهای سربی که مانند جنایتکار انمکرده است میگیرد، ال درحالیکه پ ک روی دست شکستهام ایستاده است. از سالن دراز و بی قواره بیرون میآیم و به هواخوری میروم. بیرون هواخوری در امتداد خیابان، که از پیش واحد اداری میگذرد، یکی از مأموران را مشاهده میکنم که با ال ش ق بر پشت کسی میکوبد که در حال ال ک غپررفتن است. بهشدت متأثر میشوم. دستهایش بر پشت گردنش ال ک ف شده است وک غپر میرود و ال هر چند قدمی که برمیدارد افسر یک ال ش ق بر پشتش میزند. وقتی دقیقتر نگاه میکنم، میبینم او همان مرد ریزنقش دستمالابریشمی است که روزهای اول با شعرهای زیبا و حزنانگیزش به قرنطینه حالوهوای دیگری بخشیده بود: رضا زندانی. باورم نمیشود. از کسانیکه در آنجا ایستادهاند میپرسم: « آن مردکیست؟» - آقا رضاست. - ال چراک غپر میرود؟ - آخر او رفته به نگهبانهاگفته استکه این چه وضعی استکه شما اینجا ایجاد کرده اید؟ نه آب هستکه بخوریم و نه وضعیت نظافت و توالت اینجا درست است. چرا؟ آخر شما که مسلمانید! این انسانها هم مسلماناند. اینها هم نماز میخوانند و خداوند را ال عبادت میکنند و حتی اگر هم مسلمان نباشند، اقل انسان که هستند. چرا این مردم بهخاطر نبود آب باید بر خاکهای پر از میکروب و چرک روی بتنها و پتوها تیمم کنند تا خدایشان را عبادت کنند؟ آیا این صحیح است که یک نفر برای نوشیدن یک جرعه آب حداقل نیم ساعت در نوبت باشد؟
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2