یونس حیدری ۲۷ مأمور همراه ما بهسمت راست میپیچد. از مقابل تابلوی ِبهداری اردوگاه عبور میکنیم و همه مان را وادار میکنند در برابر عمارتی نسبتا مجلل بنشینیم. بر فراز ساختمان، روی لوحهای کوچک نوشته شده است «انبار». در مقابل «انبار» عمارت دیگری وجود داردکه بر روی آن نوشته شده است «واحد فرهنگی». از سالن واحد فرهنگی پیداست که از آن بهعنوان سالن غذاخوری مأموران استفاده میکنند. مابقی را خاکگرفته است و گویا اگر بازرسی از آن طرفها عبور نکند، خاکروبی هم نمیشود. در برابر «انبار» مردی تنومند از بچهها پ ذیرایی میکند. این مرد که مسئول «انبار» است در قبال مهاجران موظف به تفکیک نوجوان ها از میان دیگران، صدور ک ارت آذوقه، ارائهی ظرف ، پتو و... است. هنگام تفکیک و دستهبندی مهاجران و صدور کارت و غیره، با یک کابل سیاه برقی مشغول انجاموظیفه میشود و ناسزاهایی از قبیل « مادرسگها»، «پدرسگها»، «حرامزادهها» و «آشغالها» به ما حواله می کند. « انگار دنبال مال بابایشان آمدهاند!» انباردار پساز تفکیک نوجوانها صفهای جدیدی تنظیم میکند که در هرکدام پانزده نفر قرار دارند. سپسکارتهای آذوقه را صادر میکند. در آنکارت فهرست بلندی از مواد خوراکی دیده میشود، اما بهگفتهی آنهایی که بارها در اینجا گرفتار شدهاند، تا ده روز قبلاز آمدن یک هیئت خارجی فقط میتوان جیرهی نان دریافتکرد و بس. اینکارتها را از میان پانزده نفر به یکی از مهاجران بهعنوان نمایندهی هر گروه تحویل میدهد و نام آن فرد را بر پیشانیکارت مینویسد. بعد از صدور کارت آذوقه ال اع م میکند که تمام نمایندگان به ال ع وهی یک نفر دیگر
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2