۳۰ روزهای سربی قلم و دفتر هم دارند. بهسرعت پولم را آماده میکنم و میروم یک خودکار و یک دفتر چهلبرگ میخرم تا بتوانم هم بهطور روزانه خاطراتم را بنویسم و هم آن مجموعهی کاغذپارههای ی را که در قرنطینه تنظیم کرده بودم بازنویسی کنم. در همین زمان است که صدایی از بلندگوها پخش میشود و از ال مسئو ن گروههایی که امروز وارد کمپها شدهاند میخواهد جهت دریافت پتو به انبار مراجعهکنند. همهی ال ِمسئو نگروهها باکارت آذوقه میروند جلو در کمپ و منظم در صف قرار میگیرند تا در را باز کنند و آنها را تا انبار ببرند. اما به کسانی که در صدر صف بودند تعدادی پتویکهنه میدهند و بعد ال اع م میکنند که پتوها تمام شد. مسئول گروه ما با لجاجت میرود تمام انبار را میگردد. فقط پنج پتوی پاره و سوراخ پیدا میکند و آنها را برای پانزده نفر همراه خود میآورد. در جمع پانزدهنفرهی ما دو نفر از برادران هراتی هستند که تازه از زندان وکیلآباد آزاد شدهاند و آوردهاند شان اینجا. یکی از آنها پنج سال و دیگری هفت سال به جرم قاچاق موادمخدر در زندان بوده است. این در حالی است که بهگفتهی خودشان بدون اینکه جنسی از آنها گرفته باشند آنها را به چنین مجازاتهایی محکوم کردهاند. در اینجا امتیازی که دارند این است که ازنظر کمپل [پتو] شخصی و لباس هیچگونهکمبودی ندارند. ال هوا کمکم در حال تاریکشدن است که بازهم از بلندگوها اع م میشود که ورودیهای امروز جهت دریافت نفت به انبار مراجعه کنند. سهمیهی هر گروه در هفته یک گالن بیستلیتری است. یکی از برادران میرود گالن نفت را میگیرد، میآید و از همه مقداری پول جمع میکند
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2