روزهای سربی

یونس حیدری ۳۱ و میرود یک پاکت چای میخرد. مقداری آب هم در دیگ بار میگذارد تا اولین چای را در اردوگاه ب خوریم. آب در داخل دیگ میجوشد. مقداری چای خشک در داخل دیگ میریزند و بعد از چند دقیقه چای دم میکشد و شروع میکنیم به ریختن چای در داخل لیوانهای رویی. بهقدری داغ استکه نمیشود دست خود را به آن نزدیککنیم. هنوز یک قورت چای هم نخوردهایم که رگبار باران شروع میشود. تا حدود ده دقیقه ادامه پیدا میکند و همهی منطقه را خیس و مرطوب میکند. محوطهیکمپ ساکت و آرام میشود. همهیکسانیکه آلونک دارند پناه میبرند به داخل آلونکهایشان و بقیه نیز درکنار و گوشهای پناه میگیرند تا باران تمام شود. پساز باران، باد شدیدی میوزد که باعث میشود تا حدود ساعت ۱۱ شب همهی سکوها که از سطح زمین تقریبا پنجاه سانتیمتر بلندترند خشک شوند. ولی هوا، به قول مهدی اخوان ثالث، « بس ناجوانمردانه سرد است». دوستان لطف میکنند بهخاطر دست شکستهام یکی از آن پنج پتو را به من میدهند تا سرم ا نخورم . تعدادی از هماتاقیها هم توانستهاند از دوستانی که در آلونکها یافتهاند یک یا دو پتو قرض کنند . همچنین دو نفر از وطن پرستان گفتهاند دو پیرمرد گروه ما شب را بروند در اتاق آنها سر کنند تا از گزند سرما در امان بمانند . پاسی از شب گذشته است. اتاقها چراغهای موشی خودشان را خاموش کردهاند، بعضی هم روشن گذاشتهاند، ولی همه خوابیدهاند. هیچکس بیدار نیست. آنهایی که روی سکوها هستند و هیچ خیمه و پناهگاهی ندارند چندنفری زیر یک یا دو پتو چفت خوابیدهاند و همدیگر را بغل کردهاند تا سرما نخورند. ولی سرما همچنان مقتدرانه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2