روزهای سربی

یونس حیدری ۳5 هرچند همه میدانند مقامات نظام ال جمهوری اس می ایران هرگز دنبال جنازهی یک افغانی فقیر نمیگردند. یا در بهترین حالت او را همان کنار و در گوشهای از اردوگاه چال میکنند و یا پیش حیوانات گرسنه میاندازند تا از همه چیز استفادهی بهینه شده باشد. اما بااین حال بازهم خوشباورانه فکر میکنند که حتما جنازههایشان را مانند جنازهی خمینی در مراسم ی باشکوه با حضور خانوادههایشان به خاک خواهند سپرد. اما بهراستی برای پیداکردن خانوادههای این اسیران چه خواهند کرد؟ اگر هریک از ما همانند بامیانی در این قفس بمیرد، آیا خانوادهاش خواهد فهمید که مرده است؟ بسیاری از مهاجران که بستگان و فرزندانشان ناپدید شدهاند هر روز صبح، از وقتی سپیده ی خورشید بیرون میآید، در انتظار بازگشت آنان هس تن د . شا ی د بس ی ا ر ی از آنانی که مفقود شدهاند در همین اردوگاهها مردهاند و هیچکس از آنها خبر نیافته و هرگز ن ی ز خبری نخواهد یافت. *** در میان ساکنان اردوگاه کسی هست که مدتزمان زیادی است که اینجاست. در بخشی از اردوگاه مشغول چراغسازی است و همه او را به نام «چراغساز» می شناسند. هنوز نفهمیده امکه چرا او این همه مدت اینجا مانده است. آدم بسیار مرموزی است و برایم همیشه مشکوک جلوهکرده است. ریش سیاه بلند و لباسهایی همیشه َچتل [کثیف] دارد و با لهجه ی هراتی غلیظ صحبت میکند. بااینکه به قول خودش زدوبندهای فراوانی ب ا نگهبان و شخص آقای امینی، رئیس اردوگاه، دارد، بیش از شش ماه است در این اردوگاه است. گاه در داخل کمپ زندگی میکند و گاه در

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2