روزهای سربی

۴۲ روزهای سربی اردوگاه سفیدسنگ، خراسان پنجشنبه، ۱ مهر ۱۳۷۸ حال در پایان یک هفتهی دیگر قرار گرفتهایم. پنجشنبه است، یعنی پایان هفته. یک هفتهی دیگر از عمر سپری شد و تو در این یک هفته چه کردهای؟ این ال چیزی استکه من اقل از خودم میپرسم. هفتهای دیگر را در اردوگاه سپری کردم و اینک در پایان یک روز پر از باد و غبار و وزش نرمههای شن و خاک قرار دارم و در سکوهای بیچادر و بیخیمه هموطنانم را میبینم که پتوهای پارهپاره را به گرد خویش پیچیدهاند و در برابر این باد سرد و وزش خاکهای روان داخل اردوگاه از خود مقاومت نشان میدهند. من در سوگ مرگ انسانیت در اندوه فراوان میسوزم و از میان باد و سرما پناه میبرم به آلونکی گنبدی که در آن پانزده انسان ساکن هستند. در همین تاریخ دو نفر بیمارند. پیرمردیکه سنش از کوچهی شصت سال هم عبور کرده یک هفته است که اسهال خونی دارد و آنچه که در این اردوگاه قرون وسطایی از آن خبری نیست پزشک، دارو و درمان است. یکی دیگر از هماتاقیهایم هم بیش از دو روز است که اسهال خونی دارد، اما بیتاب است و رنگ خود را بدتر از آن پیرمرد باخته است. هر دو از درد میسوزند. شگفتانگیز است که در این میان سیمای یکی دیگر از هماتاقیها، که روزگاری از قوماندانهای [فرماندهان] شیخ آصف قندهاری بوده ، شادمان و مسرور است. او هنوز در حسرت آن روزهاست؛ همان روزهاکه میرفت چور [چپاول] می کرد، گردنه میگرفت و به نام «جهادگر» به زنان و دختران تجاوز

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2