روزهای سربی

۴۸ روزهای سربی میزند. بچههای مهاجر با شیشههای کشک و پتوهای دولتی برای چراغها فتیله ساختهاند تا همچون خود مهاجران در دل این تاریکی تا دل شب بسوزد. در شبهای تاریک اردوگاه فقط دو عدد مپ ال در دو راهرو ی سرو ی س توالت و دستشویی روشن است. ولی امشبکه میروم وضو بگیرم در سالن اول روشنایی نمیبینم و ناچار به سالن دیگر میرومکه المپش روشن است و انبوهی از آدمیان در آن به انتظار نشستهاند؛ جایی که فقط هشت توالت و دو شیر آب وجود دارد. البته جای شیرهای آب بیشتری هم وجود دارد، ولی شیرها را برداشتهاند و بهجایشان درپوش گذاشتهاند. ناچار به خاطر نرسیدن نوبت، به آلونک ۴۰ برمیگردم و میبینم که هنوز سید عباس در آتش درد می سوزد و سید نجف بر سر دیگ اشکنه نشسته و چهچهه میزند. من جیرهی نان خودم را میگیرم و میروم تا بر سر سکویی بنشینم و در زیر نور ستارهها بدون آب نوش جان کنم.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2