روزهای سربی

یونس حیدری 5۳ در حیرت میمانم. خدایا، باز چه شده است؟ شروع به جستوجو میکنم. خودم را از میان انبوه مهاجران بیرون میکشم و از بچهها سؤال میکنمکه چه شده است؟ دوستان توضیح میدهند که یکی از بچهها از آقا پرسیده استکه حاجآقا، ما راکی از این طویله بیرون میکنید؟ و این کلمه او را عصبانی کرده و آن را توهین به و ش الیت پنداشته است. بازهم شب از راه رسیده است. به شدت احساس ال خستگی میکنم. حا دیگر احساس گرسنگی نمیکنم، چون بهشدت به همان یک لقمه نان و آب اینجا عادتکردهام. شاید احتماال معدهام جمع شده باشد و هم کوچک. به همین خاطر، از اتاق بیرون میزنم. در میانکوچههایکمپ قدم میزنم. از بعضی از اتاقها بوی تریاک به مشام میرسد و در بعضی دیگر از اتاقها قماربازان مشغول بازی هستند. البته باید برایتان بگویمکه در اینجا همهچیز مجاز و مشروع است؛کشیدن موادمخدرکه ازسوی مقامات ِبهعوض پول توزیع میشود، قماربازی و... همه با اجازهی مقامات مسئول صورت میگیرد و از قمارخانهها شبانه مبلغ هنگفتی را بهعنوان مشروعیتبخشی از بچهها میگیرند و این ال روندی کام حسابشده است تا ازاینطریق جیب همهی بچهها را خالی کنند. تنها در قمارخانههایی میتوان قمار کرد که آن مبلغ ر ا پیشاپیش تقدیمکرده باشند و به همین دلیل استکه هر قمارخانهای که پیشپرداخت نکرده باشد به سرعت ازسویِ نگهبانی اردوگاه جمعآوری میشود و قماربازان بهشدت مورد ضربوشتم قرار میگیرند. همچنانکه قدم میزنم، از میان اتاقها خارج میشوم و به نزدیکی سکوها میرسم، جاییکه شبهای سخت و سردی را در آن سپری کرده بودیم و امروز بازهم تعدادی بیش از سیصد نفر را بر سر همان سکوه ا آوردهاند، مثل شبیکه ما

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2