یونس حیدری 55 اردوگاه سفیدسنگ، کمپ ۲ یکشنبه، ۴ مهر ۱۳۷۸ باز یکشنبه است و یکشنبهها روز ال م قات نام دارد. در این روز آنهایی که آرزوی رسیدن به وطن را دارند راحت میخوابند یا مشغول ورزش میشوند، چون از رد مرز خبری نیست. ولی آنهایی که در انتظار مالقات خانوادهشان هستند و آنهایی که فکس و نامهی آزادیشان ال رسیده است و فقط منتظر اع م هستند گوش به بلندگوها میدهند. اتاقی که من در آن هستم اینک چهارده نفر آمار دارد. دو نفر آنها را در وقت ال آمارگرفتن سر صف میبینم که از ترس ش ق مأموران همیشه سر وقت حاضر میشوند و تا زمان توزیع نان فرانرسیده باشد، چشم آدم از دیدار جمالشان محروم است. یکی از آنها را، که اهل نماز است و عبادت، همیشه میتوان روی سکویی سیمانی یافت و یکی دیگر را در قمارخانههای مجازی می توان دید که با مدیریت اردوگاه هماهنگ است. در این میان دو چهرهی غمزده را میبینم. یکی آقای عبداللهکابلیکه از اهالی دهمزنگ کابل و به گفتهی خودش ازجانب پدر تاجیک و ازجانب مادر پشتون است. در تهران کار میکرده و عازم بازگشت به کابل بوده است. به همراه چهار نفر از دوستانش همهی وسایل سفر را برای بازگشت آماده کرده بودند و راهی مشهد بودهاند. درحالیکه نامهی خروج از مرز را چهارنفری با هم از دفتر اتباع خارج وزارت کشور دریافت کرده بودند، مهلت نامهی او را یک روز کمتر از بقیه دادهاند. بااینکه نامهشان سه روز وقت داشته است، آنها را در مسیر دستگیر میکنند. تمام وسایلش هم در داخل ماشین جا میماند. او بهشدت
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2