119 نسرین ستوده یعزیزم، سلام مهراوه از روزیکه مادر شدم، یک آرزوی بزرگ در دل داشتم و تمام تلاشم را شان راکودکانه هایمکودکی نیز در این راه بهکار بردم و آن این بودکه بچه بردم یا باهم به پاساژ بگذرانند. از اینکه شما را، تو و برادرت را، پارک می خریدم، شما را به سوپر رفتیم، سر راه برایتان پاستیل می محلمان می گذاشتید، برایتان از آن فروشگاهِ ته بردم و شما سوپر را روی سرتان می می کردم و بردم. از اینکه دنبالتان می خریدم، لذت می پاساژ کفش و لباسمی بردم. کرد لذتمی تانخانه را پر می قهقهه ها یعزیزم، یادتهستکه وقتی نیما خیلیکوچکبود، جمعه مهراوه رفتیم؟ بابا سپردیم و دوتایی باهم به سینما می عصر، او را به بابا می کرد، اما من دوست نداشتم از گذشت او وقت از این بابتگله نمی هیچ سوءاستفادهکنم. بنابراین پیشنهاد من این بودکه یک هفته نیما پیش من ی دیگر نیز نیما پیش بابا باشد و من باشد و تو با بابا سینما بروی و هفته و تو باهم سینما برویم. مهراوه یادتهستخیلی زود زیر این قرار زدی و شنومکه گفتیدوستداریهر هفته منو تو باهم بهسینما برویم؟ مدام می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2