نامه‌های زندان

121 نسرین ستوده های جوانی روی ‌ ی پیش متوجه شدم جوش ‌ اول راهنمایی هستی و هفته ات زده، خیلی خوشحال شدم. اما جوانی و زیبایی در ایران دردسر ‌ پیشانی اترا از من ‌ شده است. تو آمده بودی و با درایتِ تمام سعی داشتی ناراحتی پنهانکنی. خودتکه بابت تذکر مأمور چیزی نگفتی و وقتی از تو پرسیدم خواهی به ‌ که چرا چشمت قرمز است، بازهم نگفتی. نیماگفتکه تو نمی من بگویی. بازهم آرام و آهسته از تو پیگیریکردم تاگفتیکه مأمورِ دم در ات راکه روی دوشت بوده است، بر ‌ ی مدرسه ‌ از تو خواسته است مقنعه ای، اماگویا مأمور همچنان بر این موضوعکه ‌ سر بگذاری. تو همگذاشته ات را جلو بکشی پافشاریکرده است و بابا با او درگیر شده است. ‌ مقنعه ای نبوده. ‌ فوراً پشتسرشگفتی نه، اصلاً درگیری خواهی با اینسنکمت، همه چیز را از من ‌ بینیچگونه می ‌ عزیزم، می پنهانکنی؟ تا مبادا نگران شوم، من هم به تو گفتمکه هر موقع اینطور شد، اگر دلتخواست، نیا. عزیزم، معلوم استکه من به ملاقات با تو احتیاج خواهم این نیازم به ملاقاتبا تو، تا این ‌ دارم،خیلیهم احتیاجدارم. اما نمی کردی. ‌ اندازه تو را ناراحتکند. تو گریهکرده بودیو داشتی از من پنهان می نفسیهمراه استکه ‌ یتو که با خودداریوکف ‌ تمام این رفتارهایعاقلانه شود بازهم بیشتر و بیشتر به تو افتخار کنم. ‌ ای باعث می ‌ از کودکی داشته ها ‌ طورکه در ملاقات حضوریگفتم، اگر ملاقات ‌ ی عزیزم، همان ‌ مهراوه دهی ‌ کند، تا حدیکه ترجیح می ‌ با مسائلی همراه استکه تو را اذیت می دانمکه ‌ گذارم و می ‌ نیایی، نیا. من به تصمیم تو و انتخاب تو احترام می ای. معلوم استکه ‌ اگر چنینکاری را انتخابکنی، حتماً خیلی اذیتشده دیدن ما اهمیتدارد، اما قبل از آن، احترامی استکه باید به شأن انسانی تو گذاشته شود، انسانیکه در جامعه مورد ظلم قرار گرفته است. بیشاز آنچه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2