های زندان نامه 134 خموشو پرصلابتوصبور چه روزها به بند به اتهام دانشو شعور! زنی چو صخرهای رفیع و استوار و پرغرور به شهر خفته در عبور... زنی ز راه م یرسد ز مرکبیکه حاملسیاهی شب است دو دست او به دستبند ظلم و جور بسته، لیک هنوز خنده بر لب است! کسی، تو گوئیا،که دربخانهاش به روی او گشود و او دو دست بسته را به آسمان نمود قدم به خانهاشنهاد در آرزوی داد! خموش بدون واژگان ی زمان اشارهکرد به روحخسته جهان دو دست بسته را نظارهکرد و در سراسر جهان ِ پرتوان قلم ز دستهر وکیل پاک جان وکیلمردمانخسته فتاد! ناگهان به و من به سجده م یروم
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2