نامه‌های زندان

155 نسرین ستوده الخروجم مهراوه جان، سلام ‌ دختر عزیز ممنوع دیگران دوستدارند بگویند تو شجاعی، نترسی، و سخنانی از این قبیل... تر دارم ‌ تر دارم بگویم تو زیبایی، دلنشینی،عاقلیوزیرک. دوست ‌ مندوست بگویم از بچگی خیلی عاقل بودی و به چشم من زیبا، خیــــلی زیبا! یادت ساله شوم، چون تا وقتی کودکم ‌ هست م ‏یگفتی، «دوست ندارم هجده حقوقم بیشتر است»؟ یادت هست هروقت م ‏یخواستی از حقوقت دفاع سالم نشده، شده؟» و من تصدیق ‌ کنی، م ‏یگفتی، «خبمنکه هنوز هجده ساله بودیبهکتا ‏بهایقانون اشاره ‌ م ‏یکردمهنوزهجدهسالتنشده.شش م ‏یکردی و م ‏یگفتی، «م ‏یدانم در اینها چه نوشته شده. در اینها نوشت‏هاند سالگی مال مادرند و پس از آن به پدر تحویل م ‏یشوند.» ‌ بچ‏هها تا هفت های تلفنی من یک چیزهایی فهمیده بودی. بااینکه ‌ وبیش از صحبت ‌ کم اتبه ‌ هرگز با اینمشکل روبرو نشد‏ه بودی، اما فکر کنم در ته ذهنکودکانه اندیشیدی ‌ شوند می ‌ رنج آنکودکانیکه پدر و مادرشان از یکدیگر جدا م ‏ی رو بودکه وقتی از ‌ و به ملاقا ‏تهایگاه پردردسر آنکودکان. من هم ازاین گشتم تا تو و برادرت ‌ حقوقکودکان دفاع م ‏یکردم، مشتاقانه به خانه بازمی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2