های زندان نامه 156 خواستم همهی رنجکودکانی راکه مورد ستم را در آغوش بکشم.گویی می قرار گرفتهبودند با محبتکردن بهشما جبرانکنم، اما نم یتوانستم. با دفاع یکودکان، ازجملهکودکان خواستم دنیایی بهتر برای همه از کودکان می خودم بسازم. برای استقرار «قانون» و «عدالت»کوشیدم تا شاید فرزندانم درکنار دیگر فرزندان این مرز و بوم در پناه «قانون» آسوده زندگیکنند. اما چنین به سرعت دامانکودکانم را گمان نم یکردم تندباد قانو نشکنی این شان بگیرد.سربلندم از آنکه برایکودکانسرزمینمو استقرارحقوقکودکانه کوشیدهام و باور دارم، هستند کسانیکه برای حقوقکودکانهی فرزندانم تلاشنمایند. مهراوهیعزیزم، م یدانیکه متوجه مسئولیتمادرانهامهستم. م یدانی که روزوشب به تو و نیما فکر م یکنم و دلتنگتان هستم. بارها با خود تابدیدارتان م یشوم، پس سالگی بی م یاندیشم اگر من در آستانهی پنجاه نیماکه پنجسال هم ندارد، چگونه بر این ظلم تابم یآورد؟ آرزو داشتم در هاکنارتان باشم. آرزوی همان روزهاکه دور هم بودیم. سخت یها و شادی باهم به مسافرت م یرفتیم. دوست داشتم در این سنین نوجوانیکنارت بودم. دوستداشتم روزهاییکه در مدرسه ازچیزیدلخور م یشدی، وقتی به خانه بازم یگشتی، مرا در خانه م ییافتی تا برایم صحبتکنی. دوست داشتم بازهم با نیما بازیم یکردم تاصدایخندهاشخانهمان را پر م یکرد. اما دختر نازنینم بگذار حقیقتی را با تو در میان بگذارم. بر این طریق نیستمکه تسلیم تهدیدها و فشارهاشوم.کارینکردمکهشایستهیتهدیدها ترینکارهای ممکن راکردم. اما اگر بنایشان بر آن و فشارها باشم. قانونی استکه با تهدیدِ فرزندان و خانوادهام، مرا وادار به تسلیم کنند، تسلیم نم یشوم. تو هم این را ـ هم امروز و هم فرداییکه هجده سال به بالاشدی ـ
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2