نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 158 یعزیزم سلام ‌ مهراوه ات را با خنده و شوخی ‌ الخروجی ‌ امیدوارم حالتخوب باشد. خبر ممنوع از خودتو بابا شنیدم. من هم مثل تو در دلم به اینها خندیدم. تو پرسیدی، «حالا کی خواست برود خارج؟» راستگفتی. وطنمان را بگذاریم تا در دهم. ‌ کجا سرِ آرام بر بالشبگذاریم. من زندانِ وطن را بر خارج ترجیح می کنم. شما دو تن مانند فرزندان ‌ عزیزم، به تو و برادرت زیاد فکر می ی زندانیان سیاسی بیشترین هزینه را از زندانی شدن مادرتان پرداخت ‌ همه امکه باوجودگذشت سه هفته، هنوز ‌ ای را برای شما فرستاده ‌ کنید. نامه ‌ می ای ندیدم جز آنکه این نامه را مخفیانه ‌ به دستتان نرسیده است و من چاره به دستتان برسانم. روزی به تو و نیما خواهمگفت چگونه در طی مدت ی شما دو تن را پرداختکردم. اما با ‌ بازداشتم، شرافتمندانه سهمکودکانه فایده بود. خوشحال وسربلندمکه در پرداختسهم دو کودک ‌ اینهمه، بی خردسالم غرور و سرسختی به خرج ندادم. اما اینکه تلاش افتخارآمیزم ثمر ماند، واقعاً از اختیارم خارج بود. دو ‌ برای اینکه در کنار شما باشم بی سر نهادیم.شما هم در اینرنج با منسهیم بودید. ‌ سالرا با سربلندیپشت

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2