های زندان نامه 168 دانمحق توستکه اینقدر نگران مادرتنباشیکه در زندان عزیزم، می خواست دست بهکارهایی بزنمکه تو را تا این اندازه است. هرگز دلم نمی خواهم به تو بگویم من در دو سال پیش، دست ناراحتکنم. اما عزیزم، می حالحالم بد نشد. من اصلاً قند به اعتصابغذایسختی زده بودم و بااین خواهم اینقدر سفت و سخت اعتصابکنم. خوردم. ولی این بار نمی نمی خورم. فقط ممکن داند چقدر مهم است، می قند و نمک را خالهگیتی می کنمکمیصبر و طاقت به خرج بده. لاغرتر شوم. خواهشمی استکمی ی ما فشار آوردند. تو و بابا هایگذشته خیلی به همه عزیزم، طی ماه های حضوری ما را ممنوعکردند، مرا از الخروجکردند. ملاقات را ممنوع ها ازجمله مادر و برادرم محرومکردند. در آخرین اقدام هم ملاقاتبا خیلی که با درخواستمن برایتغییر روز ملاقات،که تو را بتوانم ببینم، مخالفت کردند. چیزی نزدیک به شش ماه استکه در شک و تردید بودمکه وارد گیری دشواری بود. فقط به تو و اعتصاب غذا بشوم یا نه. خیلی تصمیم کردم.که حتی یکبار هم از تو پرسیدمکه نظرتمنفی بود. من نیما فکر می الخروجی تو خواهم در اعتراضبه ممنوع از تو سؤالکردم مهراوه جان می اعتصابغذاکنم.گفتی اگر برای من است اینکار را نکن. ترین خبریکه طی دو عزیزم، بگذار یک چیز به تو بگویم، دردناک ی شما در دادسرا سال بازداشتم داشتم یکی همان بازداشت چند ساعته الخروجی تو. بودکه پارسال تابستان اتفاق افتاد و یکی هم همین ممنوع آشفتم، حالا که دستم از آخر منکه خودم از نقضحقوقکودکان بر می جاکوتاه است، چگونه چنین ظلمی بهکودکخودم را ببینم و ساکت همه حال بازهم به همان دلایلیکهگفتم وارد اعتصابغذا نشدم. بنشینم؟ بااین توانند با ما بکنند و این مرا اما عزیزم اینها فکر کردند که دیگر هر کاری می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2