های زندان نامه 182 یعزیزم، سلام مهراوه بزرگساعاتیدرکنارتان بودم، دوست یگذشتهکه در مراسممامان ازهفته بزرگ. یمامان اتدرخانه ایبنویسم. ازخاطراتکودکی داشتم برایتنامه بزرگتو را دوستداشتوهمیشه تو را مغز بادامصدا از اینکهچقدر مامان بزرگ ، از زمانیکه هنوز خیلیکوچک بودی، مامان . تو هم از بچگی زد می شدی. خیلی خورد محو تماشایش می را دوست داشتی. وقتی غذا می کردیم و تند و تند به تو ها من و خالهگیتی از فرصتسوءاستفاده می وقت ، تندتند بزرگبودی دادیم و تو در همانحالکه محو تماشایمامان غذا می دار بود و باعث تفریح ما خوردی. راستش خیلی اینکارت خنده غذا می هاییکه مادرم چندین بار به منکرده بود این بود شد. یکی از سفارش می های مهراوه خسته بشوی و با او بداخلاقیکنی. موقع از گریه که «مبادا یک کنم بالآخرهگاهی هم شوی.» اما فکر می بعدهاکه یادتبیاید، ناراحتمی شدهکه با تو بداخلاقیکرده باشم، ببخشید. ی عزیزم، من مادرم را خیلی دوست داشتم و مخصوصاً تمام مهراوه کرد در خاطر دارم هایشراکه از زمانکودکی از ما می ها و مراقبت مهربانی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2