نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 204 خواهم برایت ‌ ام، می ‌ بالآخرهکمیخنکشدیم. از وقتی از مرخصی برگشته نامه بنویسم. اما راستشرا بخواهی به خاطر گرما و شرایط نامساعد اینجا کرد و موضوع جالبی در ذهنم جاری ‌ اصلاً مغزم برای نامه نوشتنکار نمی شد که به نوشتنشبیارزد. ‌ نمی وپا بزنم ‌ کند و بخواهم دست ‌ من هم وقتی ذهنم خودشکار نمی شود. ‌ نویسم، طوری نمی ‌ تا چیزی بنویسم احساس بدی دارم. گفتم نمی طوری دارم ‌ خلاصه خودم را آزاد گذاشتم، تا اینکه چند روزی است همین طورکه در ملاقاتقبلی به توگفتم ‌ زنم. همان ‌ در ذهنم یکسره با توحرفمی اند ‌ کدام از آنها در ذهنم آنقدر پخته نشده ‌ هایجالبیدارمکه هنوز هیچ ‌ طرح کنم.گاهی با خودم فکر ‌ ی آنها دارم فکر می ‌ تا به اجرا برسند، اما به همه شود تاچه اندازه دچار وحشت ‌ کنم اگر در بیرون به آدم بگویند زندانیمی ‌ می ای ‌ شود. به نظر من وحشت از زندان نه تنها به دلیل برچسبطردکننده ‌ می کند، بلکه تصوری از زندانی شدن وجود داردکه ‌ استکه با خود حمل می که زندان هم درست مثل بیرون است. ‌ حالی ‌ شود». در ‌ «زندگی متوقف می تواند شکل بپذیرد. مفید باشد یا نباشد. لذت ‌ های تو می ‌ بر اساس انتخاب دردسر زندانت را بکشی و بیرون ‌ ببری یا نبری، ت ام با مبارزه باشد یا بی آلود پیرامون خودت درست ‌ منطق و خشم ‌ بروی. یک درگیری مداوم، بی وگویمنطقی با دوستانتوحتی مسئولین. ‌ کنی یا یکگفت امروز منیژهحکمشرا سهسالو نیمکشیده و آزادشد. تقریباً مطمئنم برای استقبالش آمده بودی، منتهی چون خیلی تأخیر داشت و به ساعت ها به خانه برگشته بودیچونحدود ‌ ناهار خورده بود، دیگر فکر کنم با بچه ساعتچهار بعدازظهر بیرون آمد.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2