نامه‌های زندان

207 نسرین ستوده مهراوه جان، سه سالِ پیشکه این ماجرا شروع شد، اصلاً در تو و البته ای را سراغ نداشتم. وقتی تو را ترککردم، ‌ خودم چنین انرژی و ایستادگی ای و همه چیزت با آن موقع فرق دارد. ‌ بچه بودی، اما حالا نوجوان شده ات چقدر به چشم من زیبا ‌ ات خیلی شیرین بودی و حالا نوجوانی ‌ بچگی های زیبا و ‌ و غرورآفرین است. تو خودت بدونِ دخالتِ من بسیاری از راه هایقشنگت ‌ دانیچطور مرا با حرف ‌ ایو نمی ‌ یزندگی را پیداکرده ‌ عاقلانه کنی. ‌ غافلگیرمی ی عزیزم، من اینجا جز دوری شما (تو، بابا و نیما) هیچ ‌ مهراوه های ‌ ای ندارم. البته زندگی جمعیکمی سخت است. اما شیرینی ‌ ناراحتی خاصخودش را دارد وگاه باید با صبر و حوصله مشکلات را از سر راه خوانی به خودت یا شاید ‌ دانم الآنکه داری این نامه را می ‌ برداشت. می به پدرت بگویی مامان چقدر قلمبه سلمبه نوشته. آخه خیلی این اخلاق را داری. خب پسکمی هم خودمونی حرف بزنیم. بگو ببینم از درس و مدرسه و مبتکران و «اسمش را نبر» چه خبر؟ اَه! خب از استخر و پیانو و کلاس نقاشی و طراحی شما هنرمندان معظم(!) چه خبر؟ یادت هست؟ های ‌ خواهمکهگرافیست ‌ های مهمی مثل تو و بابا! معذرت می ‌ گرافیست گذرانم! ‌ ام اینجا خوش می ‌ ام و آمده ‌ مهمی مثل تو و بابا را تنها گذاشته گفتی ‌ ات تمامکنمکه به خرگوشمی ‌ از کودکی ‌ بگذار نامه را با یکخاطره «آگوشت»! دوستتدارم خیلیخیلیخیلیخیلی زیاد بوسمت ‌ هزاران بار می ماماننسرین ۱۳۹۲ مرداد ۷ اوین ـ دوشنبه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2