نامه‌های زندان

219 نسرین ستوده دخترکنازنینم، همایعزیزم اندیشیم. ‌ گذرد و ما هنوز ناباورانه به این خبر می ‌ سه روز از پرکشیدن تو می کنیمکاشدروغ باشد.کاشخواب باشد و کاش... ‌ هنوز ناباورانه آرزو می ها بود آغوش پدر را از دست ‌ بند زنان داغدار تو عزیزی استکه سال ها ‌ بخشد و تو سال ‌ دانی هما؟ آغوش پدر به بچه امنیت می ‌ داده بودی. می توانست به تو ‌ کسِ دیگری نمی ‌ بود آن را نداشتی و این چیزی بودکه هیچ دیدند که «بیدادگاه انقلاب» ‌ ببخشد. بسیار کسان فقط هفت سالی را می تو را از پدرت محرومکرده بود. اما تا آنجاکه به خاطر دارم، پدر همواره با های همکاران و ‌ های فعالان، پرونده ‌ ها رو در رو بود. پرونده ‌ چالش پرونده شد و تو از کودکی با این ‌ هاییکه برایخودشساخته و پرداخته می ‌ پرونده اتلانه ‌ کشیدیو اضطرابدر وجودکودکانه ‌ شدیو قد می ‌ اخبار بزرگمی ی حقوق بشر، حقوق مخالفان، حقوق متهم و حقوق... ‌ کرد. وسوسه ‌ می گذاشت و او که شرافت را در طبق ‌ پدر، عبدالفتاح سلطانی، را آرام نمی اش را به ‌ ی وکالت پیشکشکرده بود، خود و خانواده ‌ اخلاص به جامعه انگیزی است. ‌ فراموشیسپرده بود و اینچه داستان غم

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2