23 نسرین ستوده هایت تحت فشاری، تو را کلاسی بودم چنانچه تو در مدرسه از طرف هم کلاسشوی. اتهم یغیرانتفاعی ببردکه با تینا، دوستقدیمی به مدرسه اند و مدرسه چه توجه هایت چقدر لطف داشته کلاسی غافل از اینکه هم کم دریافتمکه تو جای نگرانیکمتری داری ای به تو داشته است.کم ویژه دیدم یا تلفنی با تو صحبت و نیما وضعیت بدتری دارد. هربار تو را می کرد. مهراوه بودن و زنگ صدایت خیالم را راحت می کردم، بشاش می نظیری». توانم بگویم «بی جان، فقطمی ای کنم و تو اخیراً یاد گرفته ام که به تو افتخار می بارها به تو گفته ی تو اشک شوق را در چشمانم طور. این جمله که بگویی من هم همین نشاند. عزیز دلم، در آخرین ملاقات، به تو گفتم این روزهای سخت می دانم مامان. عزیزم، بدانکه هر شود. با اطمینان و آرامشگفتی می تمام می شود، الّا احساس ظلم. به همین خاطر، سختی زندان ای تمام می سختی ای استکه در دادگاه انقلاب تر از آرای ظالمانه تحمل مراتب قابل برایم به شد. علیه موکلانمصادر می یعزیزم،بارهادردفترخاطراتت،ذهنمبهطرفماجرایکودکان مهراوه دفتر خواستم رفت، اماچوننمی می ۱۳۶۰ ی بازمانده ازقربانیانسیاسیدهه خاطراتت تلخ و اندوهگین باشد، همیشه از ورود در این بحث خودداری اتمسموم نشود. ولیحالاکه خود به آن دچار کردم تا افکار معصومانه می ایم، بگذار حقیقتی را با تو در میان بگذارم. عزیزم، اینکودکان در شده شدنِ پدر یا مادرشان وگاه هر دو سرپرستشان، دردی کنار تلخی زندانی کردند. درد طردشدگی، درد شان حمل می هایکودکانه تر را بر شانه بزرگ های اجتماعی، مدرسه، محله، درگیری با موضوعات شدن از عرصه رانده شبه مادر یا پدر قهرمانشان به یک های جنگ. وحشت از اینکه یک سال
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2