های زندان نامه 236 رضایعزیزم، سلام ام. لحظه به لحظه قبل از هر چیز دلتنگتم و از این دلتنگی به ستوه آمده تر از ندیدنت است. آرزوی دیدارترا دارم، اما دیدن تو در بند برایم سخت ویژه آنکه خود را در حبسکشیدنت ترس از آن دارمکه تو را در بند ببینم، به کنمکه با دانم. این روزها به روزهای آغازین بازداشتم فکر می مقصر می وجودیکه همیشه اولین دیدارها برای خانواده با زندانی خیلی سخت و آمدی. یعالیومشتاقانه به دیدنممی اما توهمیشه با روحیه ، انگیز است غم بخشیدی و با دستانیکه هنوز هربار دنیایی پر از شعفو شادی به من می گشتی و ما همگی در زیر چتر ات پر و پیمان بود، بازمی از سخاوتمندی گذاشتیم. رضا، سرمی ها را پشت اتچه راحت،سختی محبتتمام نشدنی تو همیشه پر از عشق و محبت بودی. و حالا تو در بندی و من محروم از ام و از این رو درخواست ها و جز آزادی تو را نیز نخواسته ملاقات با بچه ام. مرا ببخشکه طاقتدیدار تو را جز در آزادی ندارم! ملاقاتبا تو را نداده مرا ببخش!
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2