237 نسرین ستوده این روزها بیش از هر زمان دیگری به تصمیم آن روزهای مهندس گفتطاقت ندارم آمد و می اندیشمکه به ملاقاتدخترش نمی سحابی می ام و البته من تاب ها در آن زندانی بوده تو را در بندی ببینمکه خود سال تحمل اینگستاخی حکومت ایران را هم ندارمکه بر ما روا داشته است. بر ی تر آن استکه بگویم همه ماکه جز به راستی و درستی نزیستیم یا درست تلاشمان بر این بوده استکه جز به راستی و درستی زندگی نکنیم. دانم تو و بسیاری از دانیکه طبعاً نگران فرهاد هستم و می خوب می مردم هم همین نگرانی را برای من دارید. هربار در مراجعه به بهداریسعی کنم از وضعیت فرهاد باخبر شوم. چند شب پیشکه به بهداری آمده می بودم، در یک لحظه خودم را به درِ بند چهار رساندم و حال تو و فرهاد را پرسیدم. آقایی جلو آمد و خود را معاون بند معرفیکرد.کمی تپل بود. ویژه هرحال من به اسمش یادم نیست.گفت حالشان خوب است. اما به ام بعد از اعتصاب[غذای]خشکفرهاد،خیلی نگرانحالشهستم.شنیده های مدنی منتشر کرده ی فعالیت ی خیلی خوب و امیدبخشی درباره نامه کنم خیلی است. از قول من یک «خسته نباشید» به او بگو. خواهش می افتد. هدیصابر داند اتفاق یکلحظه می خیلی مراقبشباشید. خودشمی یماست. از قولمنمصرانه از او بخواه اعتصاب همیشهجلویچشمهمه خشکشرا تبدیل به اعتصاب تر کند و آب بخورد. رضا، من واقعاً در قبال بازداشت تو و فرهاد احساس ظلم شدیدی رسد، حاضرم کنم و آنقدر ضعیف و احمقمکه وقتی زورم به ظلم نمی می ام و مدام از ی عمر کرده خود را به نابودی بکشانم. و اینکاری بودکه همه دانم، فقط یکنیروی درونی پرسم، درست استیا نادرست؟ نمی خود می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2