نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 250 نیمایعزیزم،سلام امروز جمعه استو هوای پاییزی دوباره بارانی استو من دوباره یاد پسرم های تختم ‌ ام، پرده ‌ افتادم. ساعت یازده صبح است و من در تختم نشسته هاکه تلفن نداریم، دلم ‌ ام تا برایت نامه بنویسم. پنجشنبه، جمعه ‌ راکشیده هاستصدایتان ‌ کنم ماه ‌ شود. احساسمی ‌ بیشتر برای تو و مهراوه تنگمی هایمان قطع ‌ ام. مخصوصاً اینکه الآن نزدیکدو ماه استملاقات ‌ را نشنیده ام و خب معلوم استکه چقدر دلتنگتان ‌ کدامتان را ندیده ‌ شده و من هیچ مانکه دور هم بودیم، تنگ شده است. ‌ هستم. دلم برای روزهای جمعه خوردیم و صبحانه و چای و ‌ شدیم، دور هم نیمرو می ‌ ها دیر بلند می ‌ صبح جور پنیر ‌ ها چهارجور پنیر رویمیز بود؟هرکدام یک ‌ نونو پنیر. یادتهصبح هایت ‌ خوری؟حالبازی ‌ خوردیم. توهنوزهمهمانپنیرگاوخندانرا می ‌ می هات تنگشده، خیلی... . ‌ چطوره؟ دلم برای تو و پنیرهاتو بازی ۱۳۹۷ آبان ۱۸ جمعه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2