های زندان نامه 254 رضا جان، سلام ها چیزی شنبه است و من دیگر کاری ندارم. برای ناهارِ بچه امشب سه ی دوستان، مخصوصاً آرشو آقای امکه ببرم. سلام مرا به همه درستکرده بوسم. شعله سعدی برسان. اگر از فرهاد خبر داری برایم بگو. رویترا می به امید دیدار و آزادی. قربانت نسرین
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2