نامه‌های زندان

267 نسرین ستوده من اکنون سربلندمکه در هر گامی با شما سخنگفته بودم و از شما دانم که آدمیان جز غذا و ‌ خواستم نظرتان را به من بگویید و من می ‌ می کنند کهگاه «عدالت» ‌ وجو می ‌ پوشاک و سرپناه، چیز دیگری را نیز جست شان» را ‌ است،گاه «برابری» است،گاه «قانون» است وگاه «حقوق انسانی کنند و باور دارمکه شما نیز از این بابت مستثنا نیستید. من فکر ‌ طلب می شد درِ خانه را ‌ ی ماکه سرشار از محبت بوده است، نمی ‌ کنم در خانواده ‌ می بست و با تظاهر به خوشبختی، نگاهمان را از آنچه جلوی چشمانمان رخ داد،برگردانیم. ‌ می دانیکه حکم بابا و فرهاد عزیز بابت ‌ ی عزیزم، تو خوب می ‌ مهراوه دانی اقدام آنها ‌ حمایت از زنان این مرز و بوم صادر شده است و تو می نه یک اقدامکودکانه،که اقدامی سنجیده و از سر خردمندی است. اکنون انتخابپوششبه بحثیهمگانیو ناگزیر تبدیلشده استو یکحکومت هایی ‌ ها سال حبس برای حجاب اجباری یا پیکسل ‌ باید بابت صدور ده غایتمعمولیپاسخگو باشد. ‌ به گشتیم، تو ‌ نیمای عزیز، یادت هست یکبار که باهم از مدرسه برمی اتکه آشفته ‌ هایکودکانه ‌ ام برایمگفتی و از خواب ‌ از خاطرات زندان قبلی ها به تو فکر ‌ وقت ‌ شده بودند؟ من دستانکوچکتراگرفتم وگفتمچقدر آن دانی من در آن موضوع مقصر ‌ کردم و بالآخرهگفتمکه «نیما جان می ‌ می دانی ‌ نبودم؟» و تو بزرگوارانهگفتی «مگر منگفتم تو تقصیر داشتی؟» نمی چقدر از جوابتسرشار از شادی و غرور شدم. سر ‌ ی سخت را، پشت ‌ ها، من حتم دارم ما این دوره را، این دوره ‌ بچه ی ‌ شویم. بازهم فرهاد عزیز به خانه ‌ گذاریم و باز همگی دور همجمع می ‌ می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2