های زندان نامه 32 نیمایعزیزم،سلام ساعت نزدیک پنج بعدازظهر است و من از بند زنان سیاسی این نامه را فرستم، تا فردا که روز ملاقات است این را همراه فوکیکه با برایت می ام بفرستم تا بدانیکه بیش از هر چیز و هرکس عشق و محبت برایت بافته توانم زندان را تحملکنم. به یادتهستم و به عشق توستکه می نیمای عزیزم، بدانکه برای ساختن دنیایی بهتر برای تو و خواهرت کردم. به همین خاطر استکه منّتی بر کسی ندارم. به عشق فعالیت می کردم. حالا هم به همین عشق آمیزتر فعالیت می دنیایی باصفاتر و صلح توانم زندان را تحملکنم و دوری از شما را. این عشق چندان استکه می یابیم. نیافتنی نیست. ایمان دارمکه به زودی به آن دست می دور و دست توانیم» و این بیهوده نیست. زند که «ما می نیرویی در درونم مدام فریاد می توانیم». نیما جان «ما می از اینکه شما را دارم، تو، خواهرتو پدر نازنینت را هزاران بار خدا را ات و مادربزرگ و پدربزرگ و عموها و دایی احمد شاکرم. از اینکه خاله
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2