های زندان نامه 332 رفتیم، مسافرت کردم، بهگردش می گشتم. با عشق تمام آشپزی می برمی ی که یکسایه گذشتیم، درحالی دیدیم و از آنها می ها را می کردیم، جاده می رفتیم های نقاشی می خاکستری نامحسوس بر سرمان پهن بود... بهگالری فروشی نشرچشمه و نشر ثالث کرد. بهکتاب وگاه تابلوها مرا میخکوبمی رفتیمکه پر از کتاب بود و لوازم تزئینیکوچک. و... می یادت هست یکبار نیما یکصورتک سبیل مردانه خریده بود؟ یک ها تعطیل بود و باهم به نشر چشمه رفته بودیم. روز برفی بودکه مدرسه رفتیم، زندگی زیباتر بود.کجا خوب بودکه آنجا باز بود. وقتی به تئاتر می زندگی بود؟ آیا الآنکه در زندان هستم، زندگی نیست؟ من بارها از خودم ام چرا زندان با زندگی ما ایرانیان اینقدر آمیخته شده است؟ نیمی از پرسیده انگیزی است ی غم اند و نیمی دیگر زندانبان و این چه قصه ایرانیان زندانی های ایرانی، زندان دارد؟! که بیشتر فیلم نویسم، پنجشنبه صبح مهراوه جان، امروز که این نامه را برایت می استو یکتعطیلاتدوروزه برایمانشروعشده است، پنجشنبه وجمعه. ویژه اینکه این یکشنبه هم تعطیل هایزندان دلگیر است، به پنجشنبه جمعه شود. اما فکر کردن مان بازهم بیشتر می است و ملاقات نداریم و دلتنگی کند. داشتن دختری مثل تو و دوست داشتنت مرا بس به تو دلم راگرم می کند. تحمل می ها را برایم قابل استوسختی دوستتدارم، تا بیشترینحد ناممکن بوسمت هزاران بار می ماماننسرین ۱۳۹۸ آبان ۲ اوین ـ
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2